جدول جو
جدول جو

معنی درست گردانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

درست گردانیدن
(دَ / دِ شُ دَ)
درست کردن. ساختن، جزم کردن. محکم کردن. استوار کردن.
- عزم درست گردانیدن، عملی کردن قصد و نیت: اپرویز این عزم درست گردانید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100).
، تصدیق کردن. صورت تحقق دادن: پس در این وقت (معاویه) برادری او را (زیادبن ابیه را) با خود درست گردانید. (مجمل التواریخ والقصص)، ثابت کردن. مدلل گرداندن: آن گناه بر ایشان درست گردانید. (جهانگشای جوینی)، شفا دادن. معالجه کردن. صحت بخشیدن. بهبود دادن: شمسون بگرفتند و برابر قصر ملک چشم او برکندند و گوش و بینی او ببریدند، شمسون دعا کرد خدای تعالی همچنان درست گردانید برخاست و دست به ستون منظرۀ ملک اندرزد. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ چَ / چِ خوَرْ / خُر دَ)
تحبیب. (ترجمان القرآن). دوست کردن. دوستدار کردن. دل کسی را به سوی خود کشاندن: دوست را زود دشمن توان کرد اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود. (قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ شُ دَ)
درشت کردن. سخت کردن: اًقضاض، درشت و خاک آلود گردانیدن خوابگاه. (از منتهی الارب). تلبید، درشت گردانیدن نم زمین را. (از منتهی الارب). و رجوع به درشت کردن شود
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ تَ)
مسیحی گردانیدن کسی را. کسی را به کیش نصاری درآوردن
لغت نامه دهخدا
(پُ بَ وَ دَ)
دراز کردن. طولانی ساختن. مطول کردن. اًطوال.
- دراز گردانیدن زندگانی، عمر طولانی دادن: ابوجعفر امام قائم بامراﷲ امیرالمؤمنین دراز گرداند خدای تعالی زندگی او را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).
- دراز گردانیدن سخن، بسط دادن آن. طولانی کردن سخن:
تو شو کینه و تاختن را بساز
از ایدر مگردان سخنها دراز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کو کَ دَ)
تکذیب کردن. افک. (دهار) :
مگردان دروغ آنچه گوید (سلطان) سخن
وز آنچت بپرسد نهان زو مکن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
مستقیم کردن. استقامت بخشیدن. از کجی و انحناء بدر آوردن. اتراص، تتریص، محکم و راست گردانیدن. (منتهی الارب). تسدید، راست گردانیدن. (از آنندراج). تقویم، راست گردانیدن. (منتهی الارب) ، درست گردانیدن. تحقق بخشیدن. به انجام رساندن. تصدیق، راست گردانیدن. (آنندراج).
- راست گردانیدن سوگند، وفا کردن به آن. عمل کردن بسوگند. ابرار، راست گردانیدن سوگند: ابرالیمین، راست گردانید سوگند را. (منتهی الارب) : یکی از بنی اسرائیل سوگند خورده بود که ریش فرعون را شکال بند اسب گرداند آنروز سوگند خود را راست گردانید. (قصص الانبیاء ص 109)
لغت نامه دهخدا
(شُ گِ رِ تَ)
مست کردن. اسکار. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تهویه. خشم. (از منتهی الارب). رجوع به مست و مست کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِگَ تَ)
درست گشتن. درست شدن، سالم شدن. شفا یافتن. تندرست گشتن: استجبار، انجبار، تجبر، درست و نیکوحال گردیدن. (منتهی الارب). رجوع به درست گشتن شود:
یکایک همه کار او باز جست
بدان تا گنه بر که گردد درست.
فردوسی.
گر ایدون که گردد درست این خبر
که خسرو کند سوی ما بر گذر.
فردوسی.
اگر گردد این تهمت بد درست
شود بند عمر شما پاک سست.
شمسی (یوسف و زلیخا).
گفت چند روز توقف کنیم اگر این سخن درست گردد پس او بحق پیغامبر است. (مجمل التواریخ و القصص). اگر این درست گردد که این ذوالقرنین که آب حیاه طلبید این است (یعنی اسکندر مقدونی است) لابد خضر و الیاس علیهما السلام با وی بوده باشند. (مجمل التواریخ و القصص). این معامله سلطان محمود آن وقت کرد... که همه علما و ائمۀ شهر حاضر کرد و بدمذهبی و بدسیرتی ایشان درست گشت و به زبان خود معترف شدند. (مجمل التواریخ و القصص).
گواه عشق من است اشک لعل و چهرۀ زرد
که حق درست نگردد چو بی گوا باشد.
ادیب صابر.
، محقق شدن. قرار گرفتن. مقرر شدن. تعلق یافتن. بستگی پیدا کردن (: عمر) گفت اشارت کنید و آنرا که رای همگنان بر او درست گردد خلیفت کنید. (تاریخ سیستان). بهرام کسری را گفت پیشتر رو و تاج بردار تا این پادشاهی بر تو درست گردد (فارسنامۀ ابن البلخی ص 77)، صواب بودن. (یادداشت مرحوم دهخدا)، شفا یافتن. معالجه شدن. سالم گشتن. بهبود یافتن:
گر ایدون که رستم نگردد درست
کجا خواهم اندر جهان جای جست.
فردوسی.
گرش بخش، روزی است چون بد نخست
بماند به سه روز گردد درست.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(جَ دَ)
گرداندن و به دور درآوردن با دست. چرخاندن با دست، با دست زیر و زبر کردن چنانکه برنج و گندم را پس از پاک کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از درست گردیدن
تصویر درست گردیدن
آماده شدن مهیا شدن، اصلاح شدن، ثابت گشتن محقق شدن
فرهنگ لغت هوشیار